احمدرضااحمدرضا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

پسرانه های من

دو سال و شش ماهگی

امروز 27 مرداد 93 گل پسری دقیقا دو سال و نیمه شده قربونت برم من که چقدر زود گذشت دیروز داشتم حسابی به بودنت فکر میکردم.اگه هنوز نبودی نمیدونم ما چه جوری زندگی میکردیم . صدات،ریخت و پاشات,شیرین زبونیات ،گریه کردنات و حتی جیغ زدنایی که فراتر از دیوار صوته همشون یه شیرینی خاصی داره و من حتی گاهی که داریم سر مسئله ای نبرد میکنیم و من بازنده میشم و کلافه از ناتوانی خودم برا برخورد مناسب با تو ........بازم عاشقتم عاشق بودنت تو هر شرایطی سی دی بانی نی 4 رو حفظ کردی و مرتب از من میپرسی و من باید جواب پس بدم : -مامان داری گریه میکنی؟ -نه مامان چرا؟ -خوب گریه کن!!!         ...
27 مرداد 1393

اندر احوالات 30 ماهگی

یه روز عصر که تازه از خواب بیدار شدی و کسل بودی و چون ماه رمضون بود نمیشد ببریمت بیرون. روی مبل دراز کشیدی و تلویزیون نگاه میکردی منم بین آشپزخونه و مبل در رفت و آمد بودم و حواسم به سریالی بود که پخش میشد. خانوم تو فیلم با کلی ناراحتی و غصه گفت  حالا من چه جوری برم خونه؟ و تو سریع جواب دادی با کفش تن تاک هم از خنده داشتم ریسه میرفتم و هم متحیر از جوابت که از کجا یاد گرفتی   پارسیان که بودیم مرتب آدمای جدید میدیدی که فرصت نمیشد به ذهن بسپاری یه شب آقا محسن (پسر خاله بابا )اومد و شمارفتی بهش دست دادی و سلام کردی و آقا محسن تو رو نشوند روی پاش. من رفتم و تقریبا ده دقیقه بعد اومدم دیدم تو صاف و بدون ...
15 مرداد 1393

عیدفطر93- دوسال و 5 ماهگی

عید فطر هر سال و میریم پارسیان و امسال هم رفتیم.اونجا چون زیادی تحویلت میگیرن درجه لوس شدنت بیشتر میشه.تیکه کلام معروفت که هر کی تو رو میبینه منتظره که بگی اینه: چه خبر تا چند وقت پیش تیکه کلامت این بود؟ احمدرضا چیکار میکنه؟ حالا از همه چندین بار میپرسی چه خبر؟ پارسیان هم به هرکی میرسیدی همین و میپرسیدی و باید همه بهت جواب بدن سلامتی عید دیدنی خونه خیلیا رفتیم و نگرانی من و بابا این بود که نکنه بچه ها  رو بزنی.... که البته زدی. سه نفر ازت کتک خوردن و ما خیلی ناراحت و شرمنده شدیم چون علاقه زیادی به وسایل آشپزخونه داری ما تصمیم گرفتیم از شیوه هدیه دادن استفاده کنیم و گفتیم چون پسر خوبی هستی و کسی رو نمیزنی میخوایم ...
15 مرداد 1393

خوشمزه

سلام خوشمزه سوال پرسیدنات زنجیره ای شده و آدم کم میاره.یه روز تصمیم گرفتم به همه سوالاتت جواب بدم: -بابا کجاست؟             -رفته مغازه.          -مغازه کی؟               -مغازه حاجی زاده -مغازه حاجی زاده چیکار کنه؟        -رفته خرید کنه؟ -مغازه حاجی زاده چی بخره؟            - کره بخره -کره چی؟           &...
15 مرداد 1393

آتلیه خونگی-عکسای دو سالگی

برا تولدم نشد که برم عکاسی اینه که یه روز مامان تصمیم گرفت تو خونه ازم چندتا عکس بندازه  تقریبا 3 ساعت درگیر من بود و از بین حدود 100 عکس گرفته شده فقط چندتاش خوب شد  و مامان به این نتیجه رسید که عکس گرفتن از من جزء مشاغل سخت محسوب میشه                           ...
17 تير 1393

بعد از کلی وقت-دو سال و سه ماهگی

سلام بالاخره با کلی تاخیر اومدیم آقا پسر ما که بهتره بگم پرسشگر کوچولو ما این روزا رو هم سخت مشغول کشف کردن و پرسیدنه.و همه چیز و به خوبی درک میکنه ولی هنوز علاقه ای به دستشویی رفتن نداره یعنی علاقه داره ها ولی بعد از اینکه تو پوشکش کارشو کرد اداهاش خیلی با مزه شده و هر کار اشتباهی که میکنه میگه ببخشید و البته بازم همون کارو تکرار میکنه کلا از کلمه ببخشید خوشش میاد کار جدیدی که خیلی هم بهش علاقه داری گاز گرفتن و هل دادن بچه هاست  که این کارو از وقتی که یه دست کتک مفصل از یکی از همسن و سالات خورد ی یادگرفتی و من همه شیوه های تربیتی رو برای ترک این عادت امتحان کردم ولی بی نتیجه بود  و مجبور شدم هر جا میریم پشت سر ت...
17 تير 1393

برای پسرم

مرد کوچیک مامان ، فدای قد و بالات خوب به حرفهای مادرت گوش کن حرفای  سنگینیست...... اما باید از همین بچگیت برات بگم تا در آینده آماده باشی برای مرد شدن تو قراره مرد خوبی بشی، مرد خوب بودن کار سختیه .... اینکه قوی باشی اما مهربون ،صدات پر جذبه باشه اما نه بلند ،اینکه باید گلیم خودت و از آب بیرون بکشی و مهمتر اینکه باید تکیه گاه باشی             عزیز دل مادر تکیه گاه بودن سخت ترین قسمت مردانگیست! اول از همه باید تکیه گاه خودت باشی و بعد عشقت ..... عشق چیز عجیبی  نیست.حسیه مثل موقعهایی که صدام میکنی : مادر .....  و من میگم: جان مادر و به همین مقدسی...
10 خرداد 1393

اولین پست سال 93 - دوسال و دوماهگی

سلام...... بالاخره فرصت شد بیام و از شیرینیات بگم اول از تعطیلات عید بگم که برنامه رفتن به پارسیان عوض شد و رفتیم داراب عروسی خواهر خاله زهره که خیلی خوش گذشت و شما اونجا حسابی از نعمت حیاط بزرگ استفاده کردی و کلی دوست پیدا کردی که همیشه یادشون میکنی و اسمشون و میگی از بزرگا گرفته تا بچه ها 5 فروردین رفتیم کوه و اون روز اولین باری بود که شما سوار ماشین بزرگ شدی و به یکی از دوست داشتن هات رسیدی قربونت برم که کلی ذوق داشتی تعطیلات سیزده بدر هم رفتیم پارسیان و به دیدن آقا رائد (پسر عمو یوسف) که تازه به دنیا اومده بود رفتیم اینقدر با مزه میگی رائد که آدم دوست داره بخوره توروووووو حالا دیگه به قول خودت آقا شدی و کلی حرف م...
9 ارديبهشت 1393

سال 1393

سلام پسر عزیزم این پست و امروز که 28 اسفند سال 92 هست برات میزارم. امروز بعد از اداره میریم بندر و فرداشب هم که سال تحویله اونجا میمونیم و بعدش میریم پارسیان. دیشب سفره هفت سین خونمون و پهن کردیم که البته برای دور بودن از دسترس شما رو پیشخوان اشپزخونه اونو چیدیم که شما عاشق اون دوتا ماهی قرمزش هستی پسرم ... یکی یه دونه من دو جمله هست که باید بهت بگم: 1.تشکر برای بودنت در سالی که داره تموم میشه 2-آرزو برای داشتنت در سال آینده پسرکم ....خیلی کارایی که میشد برات انجام بدم و نتونستم که امیدوارم منو ببخشی  از طرفی خیلی برا کارایی که انجام دادم زحمت کشیدم که امیدوارم راضی باشی بزرگ که بشی میفهمی دنیای ما آدم بزرگا دنیای ع...
28 اسفند 1392

24 ماه و 24 روز

سلام اینروزا خیلی زرنگ شدم کلی حرف میزنم و شیرین شدم ودر عوضش کلی هم لجباز شدم از اون مدلهای کلافه کن.تقریبا همه چی میگم و منتظرم یکی از این آدم بزرگای دور و برم یه حرفی بزنه تا منم شروع کنم به تکرار اون. چندنمونه های فرهنگ لغت من: مامان فمه: مامان فهیمه بابا اووف: بابا رئوف سی منی: سیب زمینی پخک: پفک ساکک: ساکت(انگشت اشاره رو میذارم رو دماغم و میگم سسسس ساکک) بلیم: بریم توجا میلی: کجا میری عادت دارم راه به راه بپرسم: چی شده؟ یکی دیگه از جملاتی که زیاد میگم اینه: وای.... عجیبه وقتی تو خونه مشغول بازیم هر چند دقیقه یه بار میام پیش مامان و میگم سلام دست بده بعد که ...
26 اسفند 1392