احمدرضااحمدرضا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

پسرانه های من

از طرف مامان

niniweblog.com

 

بخند ای عشق ای امید فردا

که من خندیدنت را دوست دارمماچ

تولد 5 سالگی

پسرجان واقعنی 5 ساله شد انگار همین دیروز بود که با کلی اضطراب رفتم بیمارستان توی گیجی بی حسی صدای گریه شو شنیدم و بعد صدای دکتر که گفت تپله... چه ذوقی کردم حالا 5 سال گذشت و امسال تولد پسرجان یکم متفاوت تر شد چون خدا دومین هدیه شو برا ما فرستاده .... و من به شکرانه پنجمین سال بودن احمدرضا شکرگذار دومین هدیه ای هستم که دارم حملش میکنم .البته بارداری من و حال و اوضاع خراب جسمی باعث شد نتونیم برا پسر جان تولد حسابی بگیریم و فقط یه دورهمی خانوادگی بود که حسابی بهش خوش گذشت و کلی هدیه خوب گرفت که الان نمیدونه از کدوم شروع کنه .... ...
30 بهمن 1395

آخرین پست 4 سالگی

پسر جان ما اولین لباس رسمی زندگیش و در ماه های آخر 4 سالگی پوشید و روانه مهد کودک شد. و این هم مسجدی که پسرجان بعد از مهد کودک میره اونجا و پیش پرستارش میمونه تا وقتی اداره مامان و بابا تعطیل بشه و بیان دنبالش.... معرفی میکنم ایشون تپلک هستن داداش احمدرضا که به شدت دوسش داره و تحمل دوریشو نداره م معتقده اگه هیچوقت داداش اصلی هم نداشته باشه مهم نیست چون تپلک و داره پسر ما معتقده که بزرگ شده.... توی همین چهارسالگی بود که پسرجان یکم خشانت یاد گرفت و از روحیات آروم و مهربون قبلیش کم شد. چهارسالگی پسرجان از نیمه گذشته بود که تصمیم گرفتیم خونه آپارتمانی خودمون و اجاره بدیم و بریم تو یه خونه ویلایی اجا...
30 بهمن 1395

چهار سالگی

اینروزا وبلاگ پسرجان دیر به دیر به روز میشه ....واقعا چرا؟؟؟؟؟؟؟ احوالات به شرح زیر گزارش میگردد: - شغل مورد علاقه: آقای نانوا- ایشان به شدت به این شغل علاقه وافر داشته و گهگاهی هم به شغل قبلی یعنی همان رستوران داری میپردازند،و لازمه ی نانوا بودن داشتن یک نفر نیرو به عنوان شاطر است که باید دربست در خدمت آقای نانوا باشد و تجربه ثابت نموده فرار از این وادی کاری بس بیهوده و نافرجام است.در این راستا قسمتی دنج از خانه به عنوان تنور توسط ایشان انتخاب و کار اغاز میشود.(مبل خونه باباحاجی یکی از معروفترین تنورهاست که در صورت نشستن نفرات بر روی آن اخم و گله ایشان به جهت خراب شدن تنور و سوختن طرف حاصل می شود.) - بازی پر تکرار ...
3 مهر 1395

تولد 4 سالگی

پسرجان ما 4 ساله شد........هوراااااااا تولد کوچیکی با همکاری مربی مهد کودک توی مهدش براش برگزار کردیم ...
29 خرداد 1395

شازده داره بزرگ میشه- سه سال و نه ماه

در روند رشد و بزرگ شدن مستر پسر یه چیزایی ثابت مونده و یه پیشرفتهایی هم داره مثلا شازده همچنان روند عدم استفاده از اتاق و هر نوع اسباب بازی به تنهایی رو ادامه میده و کلا اتاقش فقط دکور خونه محسوب میشه مگر اینکه کسی بیاد خونه و هم بازی پیداکنه اونوقت شاهد یه اتاق ترکیده خواهیم بود همچنان علاقه ای به مرتب کردن جایی نداره و کلا خسته است و اگه ازش بخوام ریخت و پاش کردنش و جمع کنه اونوقته که دلش درد میگیره،سرفه میکنه، سرش گیج میره،نفس نفس میزنه و کلا سلامتیش رو به وخامت میره یه پیشرفت خوب هم داره اونم مسواک زدنه که این روزا تا چشمش به مسواکش میوفته میگه وای وای.... دهنم و نگاه آقا کرمه داره تو دندونم برا خودش خونه میسازه باید سر...
9 آذر 1394

محرم 94 -سه سال و هشت ماه

شازده پسر داره قدم قدم بزرگ میشه  ولی نمیدونم چرا  ما داریم جوونتر میشیم محرم 94 پسر ما به طور کامل واقعه کربلا رو یا گرفت و چند نمایش تو این زمینه دید که باعث شد روزی صدبار داستان کربلا رو برامون بازگو کنه و هی سوال بپرسه تا جایی که دنبال راه فرار میگشتیم - دیدی خیمه ها رو آتیش زدند؟ - چرا رقیه تو خیمه بود؟ - دیدی رقیه میگفت من بابام و میخوام؟ - رقیه خیلی تشنه اش شده بود؟ - بابای علی اکبر کی بود؟ - حضرت ابوالفضل رفت برا رقیه آب بیاره؟ اینا بخشی از سوالات شازده است و البته سوالات جزیی که دیگه نگو و نپرس..... کلا پسری یکماه درگیر کشف واقعه کربلا بود شام غریبان   ...
9 آذر 1394

40 ماهگی شازده پسر

به دلیل مشغولیتهای زیاد دیر به دیر وبلاگ مستر به روز میشه و اینه که کلی حرف برای گفتن هست و نمیدونم کدوماشو باید بنویسم که خاطره بشه..... گل پسر 40 ماهه ما به درجه شیطنتش افزوده شده و دیگه برای خودش مردی شده بازی مورد علاقه ی اینروزاش اینه که بره پشت میز کنار مبلا و تلفن خونه رو ببره بذاره روی میز و اون محدوده بشه فست فود و خودش هم تلفنهای سفارش و جواب بده و اگه در حین بازی صداش کنم احمدرضا......سریع واکنش نشون میده و میگه من اقای محمودی(صاحب یکی از رستورانهای سیریک) هستم هیچی دیگه من و باباش باید مرتب سفارش بدیم و ترجیحا باید پیتزا ی مرغ و قارچ باشه(تنها پیتزایی که خودش میخوره) یه بازی دیگه هم اینه که باید پسری رو صد...
10 تير 1394

ترک پوشک-38 ماهگی

بعد از گشت و گذار بهاره و اومدن به خونه تصمیم کبری گرفتیم که اینبار پسری رو از پوشک بگیریم و البته اصلا بهش سخت نگیریم و فقط اجازه بدیم وقتی تو خونه است بدون پوشک باشه و خودمون و برای هر گونه خیس شدگی و گاها کثیف شدنهای خونه اماده کنیم و برای شروع فرش تازه شسته شده ی توی حال و جمع کردیم و گلیم فرش اتاق پسری رو توی حال پهن کردیم. اولین بار که پوشک مستر و باز کردم و بهش گفتم ببین پوشک نیستی حواست باشه هر وقت فکر کردی جیش داری بگو بریم دستشویی..... به طور ناباورانه ای نیم ساعت بعد گفت جیش دارم فکر کردم داره کلک میزنه با نا امیدی به طرف دستشویی رفتیم و پسر ما اولین جیش داوطلبانه خودش رو  راهی توالت کرد دو روز بعد هم اوضاع ...
10 خرداد 1394

سال 94

سلام ....سلام امروز دهمین روز سومین ماه سال 94 هست و این اولین پست این ساله.... تغییر سمت شغلی من دیگه هیچ وقت آزادی برام نذاشته سال 93 با همه ی خوبی و بدیهاش تموم شد و سال 94 رو با یه حال و هوای جدید شروع کردیم. چندروز قبل از شروع سال جدید راهی شمال شدیم تا اولین مسافرت بهاره ی  خارج از استان و برای خودمون رقم بزنیم.از خوبیهای سفر هر چی بگم کمه..... باباحاجی و مامان مکه،خاله طاهره و دختراش و دایی محمود و زن دایی همراهان این سفر بودند .هرچند دایی و زن دایی بین راه ما رو میپیچوندند و برا خودشون میرفتند هوا به شدت سرد بود و دل انگیز و بعد از خروج از تهران شازده ما اولین برف زندگیش و دید. هوای شمال هم ...
10 خرداد 1394