احمدرضااحمدرضا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

پسرانه های من

اندر احوالات 30 ماهگی

1393/5/15 14:07
نویسنده : مامان
463 بازدید
اشتراک گذاری

یه روز عصر که تازه از خواب بیدار شدی و کسل بودی و چون ماه رمضون بود نمیشد ببریمت بیرون. روی مبل دراز کشیدی و تلویزیون نگاه میکردی منم بین آشپزخونه و مبل در رفت و آمد بودم و حواسم به سریالی بود که پخش میشد. خانوم تو فیلم با کلی ناراحتی و غصه گفت  حالا من چه جوری برم خونه؟

و تو سریع جواب دادی با کفش تن تاک

هم از خنده داشتم ریسه میرفتم و هم متحیر از جوابت که از کجا یاد گرفتی

 

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعكس، كد موسیقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

پارسیان که بودیم مرتب آدمای جدید میدیدی که فرصت نمیشد به ذهن بسپاری

یه شب آقا محسن (پسر خاله بابا )اومد و شمارفتی بهش دست دادی و سلام کردی و آقا محسن تو رو نشوند روی پاش. من رفتم و تقریبا ده دقیقه بعد اومدم دیدم تو صاف و بدون هیچ حرکتی رو پاش نشستی فهمیدم تو رودربایستی قرار گرفتی . روبروت که رسیدم خیلی مظلوم بدون اینکه حرکتی بکنی گفتی مامان کمک.مامان به احمدرضا کمک کن؟

کلی همه از این کارت خندیدن و من اومدم بغلت کردم و کمکت کردم.

 

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعكس، كد موسیقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

یه اتفاق خوب دیگه اینکه خاله حمیده با عباس و حسین اومدن بندر خیلی به ما خوش گدشت و 4 روز هم اومدن خونه ما موندن .دریا رفتیم و کلی اذیت کردیم عباس خیلی من و دوست داره و بعضی از شبا تو بغلش میخوابیدم و برام قصه میگفت.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

با عباس و حسین رفتم خونه عمو عادل  اونجا کلی بازی کردم و البته اندکی هم با دختر عموش کتک کاری کردیمخندونک

 

با امیر مهدی رفتیم پارک سر پوشیده خیلی خوش گذشت فقط هر کاری کردم نتونستم ماشین و راه بندازم این بود که مامان ما رو با هم تو یه ماشین گداشتچشمک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

فائزه
30 مرداد 93 18:02
سلام نازی خدا حفظش کنه به وبلاگ گل پسرا سربزنید خوشحال میشم
r
14 آذر 93 21:41