آخرین پست 4 سالگی
پسر جان ما اولین لباس رسمی زندگیش و در ماه های آخر 4 سالگی پوشید و روانه مهد کودک شد.
و این هم مسجدی که پسرجان بعد از مهد کودک میره اونجا و پیش پرستارش میمونه تا وقتی اداره مامان و بابا تعطیل بشه و بیان دنبالش....
معرفی میکنم ایشون تپلک هستن داداش احمدرضا که به شدت دوسش داره و تحمل دوریشو نداره م معتقده اگه هیچوقت داداش اصلی هم نداشته باشه مهم نیست چون تپلک و داره
پسر ما معتقده که بزرگ شده....
توی همین چهارسالگی بود که پسرجان یکم خشانت یاد گرفت و از روحیات آروم و مهربون قبلیش کم شد.
چهارسالگی پسرجان از نیمه گذشته بود که تصمیم گرفتیم خونه آپارتمانی خودمون و اجاره بدیم و بریم تو یه خونه ویلایی اجاره نشین بشیم تا به قول پسر یه خونه حیاطی داشته باشیم و چون توی این خونه جدید فضای کافی داشتیم تصمیم گرفتیم این بخش خونه یه چهارراه بزنیم
اینم بازی مورد علاقه پسرجان که به محض ورودش به خونه باباحاجی میشه آشپز و اینبار ریحانه خانوم شده همکار ایشون....