اندر احوالات 30 ماهگی
یه روز عصر که تازه از خواب بیدار شدی و کسل بودی و چون ماه رمضون بود نمیشد ببریمت بیرون. روی مبل دراز کشیدی و تلویزیون نگاه میکردی منم بین آشپزخونه و مبل در رفت و آمد بودم و حواسم به سریالی بود که پخش میشد. خانوم تو فیلم با کلی ناراحتی و غصه گفت حالا من چه جوری برم خونه؟ و تو سریع جواب دادی با کفش تن تاک هم از خنده داشتم ریسه میرفتم و هم متحیر از جوابت که از کجا یاد گرفتی پارسیان که بودیم مرتب آدمای جدید میدیدی که فرصت نمیشد به ذهن بسپاری یه شب آقا محسن (پسر خاله بابا )اومد و شمارفتی بهش دست دادی و سلام کردی و آقا محسن تو رو نشوند روی پاش. من رفتم و تقریبا ده دقیقه بعد اومدم دیدم تو صاف و بدون ...
نویسنده :
مامان
14:07