احمدرضااحمدرضا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

پسرانه های من

شله زرد

مامان برا سلامتی من نذر داشت رفتیم بندر و اونجا شله زرد درست کردن خیلی خوش گذشت من از موقعیت سو استفاده کردم و کلی تو حیاط بازی کردم مامان هیچ وقت نمیذاره برم تو خاکا برم تو آبا ولی من اون روز همه این کارا رو کردم خیلی خوب بود.     خدایا همه مریضا رو شفا بده..... آمین اینم من تو بغل آبجی فاطمه و کنار آبجی محدثه.... خیلی دوستشون دارم این عروسک خانوم رامیلاست (دختر دایی علی) علاقه خاصی به شیشه شیر من داره گاهی وقتا با هم شریکی شیر میخوریم ...
1 دی 1392

هوای بارونی

خدا جونم خیلی ممنون بابت بارون قشنگی که برامون میفرستی..... روزهای سخت مریضی رو سپری کردم مامان خیلی مواظبمه ولی خوب الان همه مریض میشن منم مثل بقیه  مامان راه به راه منو میبرد پیش خانم دکتر تا اینکه بعد از دو هفته خوب شدم بعد از یه شب بارونی برا خوردن صبحانه رفتیم ساحل خیلی خوش گذشت و با اینکه من دوره نقاهتم و میگذروندم ولی بازم کلی شیطنت کردم من در حال تفکری عمیق...... و عصر همون روز رفتیم ساحل کرپان(از روستاهای سیریک) یه ساحل بکر و دست نخورده   ...
1 دی 1392

خدایا شکرت

پسرم :   ازت ممنونم بابت وقتایی که خنده تو ، نگاه تو بزرگترین دلیل آرامشم شد. ازت ممنونم بابت وقتایی که دست کوچولوتو رو صورتم کشیدی و من و عاشق خودت کردی. ازت ممنونم بابت وقتایی که خنده تو تنها دلیل خنده من شد. ازت ممنونم بابت اولین باری ( 4 ماه و نیمگی )که  گفتی .....ماما و من غرق در شادی شدم. ازت ممنونم بابت وقتایی که تو اوج عصبانیت من معصومانه میگی ...مامان. و من و به خنده وا میداری. ازت ممنونم بابت وقتایی که شیطنت بی حد و اندازت به من تمرین صبر میده. ازت ممنونم بابت وقتایی که از خواب بیدار میشی و با خنده میگی سلللللام و منو واسه شروع یه روز تازه امید میبخشی. ازت ممنونم بابت وقتایی که من و مج...
1 دی 1392

مامانیم

خوشمزه مامان سلام...... این روزا خیلی شیطون شدی گاهی واقعا حس میکنم دارم پیشت کم میارم ، لجباز شدی و نق نق میکنی ولی با همه این اوصاف خیلی شیرینی. حرف زدنت که من قربونش برم خیلی با مزه است.عمو و خاله و دایی و ... رو از اول اسم همه حذف میکنی و همه رو با اسم کوچیک صدا میکنی مثلا همکارای مامان شدن: شیلا،شهلا،اعظم و ....بندر هم که میریم خاله طاهره رو بلند صدا میزنی طاهره اینجوریایی دیگه.... حساسیت غذاییت خیلی بهتر شده و تو این یکی دوماهه اخیر چیزای جدیدی رو بهت دادم جالبه که تا حالا بستنی نخوردی ولی عجیب بهونه بستنی میگیری همین که از کنار مغازه رد میشیم شروع میکنی و یک بند میگی: بستنی....بستنی.... آخی عزیزکم خیلی ناراحت میشم کاش می...
20 آذر 1392

تعطیلات آخر هفته

دو روز آخر هفته  که مامان و بابا تعطیلن خیلی به ما خوش میگذره کلی با هم بازی میکنیم و بابا برا جبران روزایی که تو هفته پیشمون نیست و میره دانشگاه ،همش ما رو میبره بیرون این عکس اولین کشف علمی منه که موفق شدم خودم و به بالای کابینت برسونم این نمایی از نماز خوندن منه ، یه سجده همچین پر از خشوع این کلبه رو وقتی ٤ ماهه بودم و با دایی اینا رفتیم شیراز مامان برام خرید من ترجیح میدم برم روش تا برم توش گاهی هم مثل توپ اونو قل میدم بعضی وقتا مامان برا اینکه بتونه اتاق من و مرتب کنه من و میزاره تو تختم یه جورایی زندونیم میکنه ،آخه من تخصص و سرعت عمل بالایی برای بهم ریختن همه زحمات مامانی تو ٥ دقیقه دارم...
18 آبان 1392

اولین دو کلمه ای من

من با اینکه خیلی زود کلی کلمه ها رو یاد گرفته بودم  ولی دو کلمه ای ها رو تو بیست ماه و سیزده روزگی گفتم و اونم این بود: ماشین بابا این عکس آویز جلو ماشین باباست. اولین کفشی که من پوشیدم این کفش و تو سی و پنج روزگی با لباس عیدم پوشیدم ...
18 آبان 1392