احمدرضااحمدرضا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

پسرانه های من

1000 روز بودن- 22 آبان 93

هزار بار بوسیدمت هزار بار عاشق شدم هزار بار دلواپست شدم و حالا هزارمین روز لمس بودنت و شادی میکنم نفسم ......... هزارمین روز بودنت مبارک ...
25 آبان 1393

هنوز پوشک - دوسال و 8 ماه

چیزی که اینروزا نگرانم کرده وابستگی شما به پوشکه و اینکه چطوری میتونم ترکت بدم - احمدرضا اسکوتر دوست داری؟ - آره خیلی دوستش دارم -فرشته مهربون گفته اگه احمدرضا تو دستشویی جیش کنه و دیگه پوشک نباشه برات یه اسکوتر هدیه میاره - اسکوتر میخره واسم؟  - بلهههه میخوای تو دستشویی جیش کنی؟ - نههههه....فرشته مهربون خوابیده میخوام تو پوشک جیش کنم   -آخی احمدرضا فکر کنم پوشکات داره تموم میشه دیگه باید بری تو دستشویی جیش کنی - بریم پوشک بخریم؟ - اخه تو مغازه هم پوشک نیست تموم شده - بریم یه مغازه دیگه هست میری تو اتاقت و وقتی که یه پوشک پیدا کردی همچین با خوشحالی و عشق میگیری تو ...
30 مهر 1393

مسافرت - دوسال و 8 ماه

خیلی وقته به دلیل مشغله زیاد نتونستم برات بنویسم. این خلاصه ای از ایام گذشته است:  یه روز به دلیل جوگرفتگی ،یهویی رفتیم داراب خونه خاله زهره  اونم دو روزه تازه روز دومش خاله راضیه به ما اضافه شد و با هم رفتیم استهبان اینم احمدرضا و ابشار استهبان                   یه سفر دیگه داشتیم به مشهد که شما تنها مرد این سفر بودی با حضور مامان و دوستاش(زهره- راضیه- فهیمه- سمیه) مسافرتمون با قطار بود و شما خیلی دوست داشتی و هنوز هم از قطار و امام رضا میگی حرم امام رضا رو خیلی دوست داشتی و جوری با امام رضا حرف میزدی انگار داشتی میدیدیش و هم...
30 مهر 1393

اولین مداد رنگی-31 مرداد 93

ا مروز بعد از کلی کلنجار رفتن تصمیم گرفتیم برات مداد رنگی بخریم و بیخیال در و دیوار و خط خطی  های احتمالی اون بشیم  و مانع از خلاقیت  شما نشیم .این بود که با بابا رفتی خرید و وقتی برگشتی یه بسته مداد رنگی دستت بود اینقد ذوق زده بودی و عجله داشتی برات بازش کنم و منم کتاب نقاشیت و برات اوردم و این بود که : اولین اثر هنری پیکاسوی ما خلق شد و درست 2 ساعت بعد اثری جاوید از پیکاسوی ما روی دیوار نقش بست که پس از کلی تلاش پاک نشد و ماندگار شد .حالا ما موندیم مداد رنگیات و ازت بگیریم یا بزاریم به خلاقیتت ادامه بدی ...
30 مرداد 1393

خیالپردازی و توهم

پا به پای کودکیت میایم تا اونجایی که همفکر تخیلات و خیالت میشیم و اونوقت به اطراف که خوب نگاه میکنیم میبینیم تو راست میگی همه چیز اونقدر حقیقی نیست که ما فکرش و میکردیم مثلا: همه به این میگن کمد ولی برا شما این یه آسانسوره که میتونه برا ساعتی سرگرمت کنه و حتی کلی طبقه رو با اون طی کنی اینی که تو دستات گرفتی عکس عروسی مامان و باباست با یه جلد کلفت و محکم که البته از نظر شما این گوشیه موبایله که مرتب با این و اون صحبت میکنی و بعد میدی به من که با آقا زنبوره که اونور خطه حرف بزنم و بگم یه وقت نیای پسر من و نیش بزنیا.....  تازع این گوشی لمسیه و کیفیت دوربینش اونقد خوبه که به بابا میگی برو مامان و بغل کن و خودت با فاصله ا...
30 مرداد 1393

دست ورم کرده و هدیه

نمیدونم کجا و چه جونوری دستت و نیش زد و ما وقتی متوجه شدیم که مچ دستت ورم کرد. یه روز که گذشت دیدیم ای وای خیلی ورمش زیاد شده انگشتات کوچولو بود ولی پشت دستت به شدت ورم کرد و کم کم کف دستت هم تپل شد. عصرش بابا شما رو برد پیش خانم دکتر(خاله مریم) و داروهایی که داد و استفاده کردیم .شب که خوابیدی اومدم ببوسمت و برم بخوابم که نگاهم افتاد به دستت ورمش خیلی زیاد شده بود و داشت قرمز میشد این بود که استرس گرفتم و اونو به بابا هم انتقال دادم  و تا صبح دل تو دلم نبود .میخواستم از دستت عکس بگیرم ولی اصلا نتونستم نمیدونم چرا دوست ندارم از مشکلای تو عکسی داشته باشم صبح ساعت 10 اومدیم خونه خاله دنبالت و با هم رفتیم بیمارستان .اینبا...
27 مرداد 1393

دو سال و شش ماهگی

امروز 27 مرداد 93 گل پسری دقیقا دو سال و نیمه شده قربونت برم من که چقدر زود گذشت دیروز داشتم حسابی به بودنت فکر میکردم.اگه هنوز نبودی نمیدونم ما چه جوری زندگی میکردیم . صدات،ریخت و پاشات,شیرین زبونیات ،گریه کردنات و حتی جیغ زدنایی که فراتر از دیوار صوته همشون یه شیرینی خاصی داره و من حتی گاهی که داریم سر مسئله ای نبرد میکنیم و من بازنده میشم و کلافه از ناتوانی خودم برا برخورد مناسب با تو ........بازم عاشقتم عاشق بودنت تو هر شرایطی سی دی بانی نی 4 رو حفظ کردی و مرتب از من میپرسی و من باید جواب پس بدم : -مامان داری گریه میکنی؟ -نه مامان چرا؟ -خوب گریه کن!!!         ...
27 مرداد 1393