احمدرضااحمدرضا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

پسرانه های من

مسافرت - دوسال و 8 ماه

1393/7/30 14:15
نویسنده : مامان
389 بازدید
اشتراک گذاری

خیلی وقته به دلیل مشغله زیاد نتونستم برات بنویسم. این خلاصه ای از ایام گذشته است:

 یه روز به دلیل جوگرفتگی ،یهویی رفتیم داراب خونه خاله زهره  اونم دو روزه تازه روز دومش خاله راضیه به ما اضافه شد و با هم رفتیم استهبان

اینم احمدرضا و ابشار استهبان

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یه سفر دیگه داشتیم به مشهد که شما تنها مرد این سفر بودی با حضور مامان و دوستاش(زهره- راضیه- فهیمه- سمیه) مسافرتمون با قطار بود و شما خیلی دوست داشتی و هنوز هم از قطار و امام رضا میگی

حرم امام رضا رو خیلی دوست داشتی و جوری با امام رضا حرف میزدی انگار داشتی میدیدیش و هم سن خودتهخجالت

حرم امام رضا(ع) – دعای کمیل – شما به شدت خوابت میومد آخه از صبح در حال گردش بودی- از اینور به اونور میشدی که بخوابی ولی به خاطر صداهایی که بود موفق نمیشدی. یه دفعه خیلی عصبانی از روی پای من بلند شدی و رو به بلندگوها گفتی: امام رضا چقد حرف میزنی سرم درد میکنه خوب!!

ما مونده بودیم تو اون حال و هوای معنوی گریه کنیم یا به حرف تو بخندیم

توی این مسافرت یک قدم هم راه نمیرفتی و همش میگفتی بغلم کن . دیدم خیلی سخنه و ما 5 نفری هم داریم کم میاریم این بود که رفتم برات یه کالسکه مسافرتی خریدم. وقتی توش مینشستی پاهات به زمین میرسید ولی خیلی خوشحال بودی و هم ما راحت شدیم هم خودتعینک

تو کالسکه راحت تکیه میدادی و اطراف و نگاه میکردی همین که میایستادیم سریع اعتراض میکردی و میگفتی حرکت کن،حرکت کن

خلاصه اینکه سفر 10 روزه ما خیلی خوش گذشت فقط جای بابا خالی بود.

اینم من با حیواناتم در طرقبه

 

بعد تو همون رستوران رفتم دست و صورتم و شستم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مامان و دوستاش که قرار بود سبک سفر کنن با کوله باری از اسباب به بندر برگشتن و من لای بارها گم میشدمقه قهه

ا

عینک

این هم من و آبجی محدثه ساحل سیریک در حال رسیدن به چاه نفت

من در حال شستن ماهیچشمک

اینم یه عکس ویژه از لقمه نون و پنیر منخندونک

ایشون هم ریحانه خانومه که من براش یه اسباب بازی بردم و کلی خودم ذوق کردمخجالت

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)