مسافرت - دوسال و 8 ماه
خیلی وقته به دلیل مشغله زیاد نتونستم برات بنویسم. این خلاصه ای از ایام گذشته است:
یه روز به دلیل جوگرفتگی ،یهویی رفتیم داراب خونه خاله زهره اونم دو روزه تازه روز دومش خاله راضیه به ما اضافه شد و با هم رفتیم استهبان
اینم احمدرضا و ابشار استهبان
یه سفر دیگه داشتیم به مشهد که شما تنها مرد این سفر بودی با حضور مامان و دوستاش(زهره- راضیه- فهیمه- سمیه) مسافرتمون با قطار بود و شما خیلی دوست داشتی و هنوز هم از قطار و امام رضا میگی
حرم امام رضا رو خیلی دوست داشتی و جوری با امام رضا حرف میزدی انگار داشتی میدیدیش و هم سن خودته
حرم امام رضا(ع) – دعای کمیل – شما به شدت خوابت میومد آخه از صبح در حال گردش بودی- از اینور به اونور میشدی که بخوابی ولی به خاطر صداهایی که بود موفق نمیشدی. یه دفعه خیلی عصبانی از روی پای من بلند شدی و رو به بلندگوها گفتی: امام رضا چقد حرف میزنی سرم درد میکنه خوب!!
ما مونده بودیم تو اون حال و هوای معنوی گریه کنیم یا به حرف تو بخندیم
توی این مسافرت یک قدم هم راه نمیرفتی و همش میگفتی بغلم کن . دیدم خیلی سخنه و ما 5 نفری هم داریم کم میاریم این بود که رفتم برات یه کالسکه مسافرتی خریدم. وقتی توش مینشستی پاهات به زمین میرسید ولی خیلی خوشحال بودی و هم ما راحت شدیم هم خودت
تو کالسکه راحت تکیه میدادی و اطراف و نگاه میکردی همین که میایستادیم سریع اعتراض میکردی و میگفتی حرکت کن،حرکت کن
خلاصه اینکه سفر 10 روزه ما خیلی خوش گذشت فقط جای بابا خالی بود.
اینم من با حیواناتم در طرقبه
بعد تو همون رستوران رفتم دست و صورتم و شستم
مامان و دوستاش که قرار بود سبک سفر کنن با کوله باری از اسباب به بندر برگشتن و من لای بارها گم میشدم
ا
این هم من و آبجی محدثه ساحل سیریک در حال رسیدن به چاه نفت
من در حال شستن ماهی
اینم یه عکس ویژه از لقمه نون و پنیر من
ایشون هم ریحانه خانومه که من براش یه اسباب بازی بردم و کلی خودم ذوق کردم