خیالپردازی و توهم
پا به پای کودکیت میایم تا اونجایی که همفکر تخیلات و خیالت میشیم و اونوقت به اطراف که خوب نگاه میکنیم میبینیم تو راست میگی همه چیز اونقدر حقیقی نیست که ما فکرش و میکردیم مثلا:
همه به این میگن کمد ولی برا شما این یه آسانسوره که میتونه برا ساعتی سرگرمت کنه و حتی کلی طبقه رو با اون طی کنی
اینی که تو دستات گرفتی عکس عروسی مامان و باباست با یه جلد کلفت و محکم که البته از نظر شما این گوشیه موبایله که مرتب با این و اون صحبت میکنی و بعد میدی به من که با آقا زنبوره که اونور خطه حرف بزنم و بگم یه وقت نیای پسر من و نیش بزنیا..... تازع این گوشی لمسیه و کیفیت دوربینش اونقد خوبه که به بابا میگی برو مامان و بغل کن و خودت با فاصله از ما یه عکس میندازی و بعد میگی بیای عکس گوشیم و نگاه و ما میبینیم که آره عکس ماست منتها تو لباس عروسی
اینجا شما موس و به کامپیوتر وصل کردی و داری فیلم باب اسفنجی میبینی
و اینجا داری فوتبال بازی میکنی و اونی هم که تو دستت گرفتی خودکار نیست بلکه دسته بازیه
ما آدم بزرگا فکر میکنیم همه چیز همینه که میبینیم مثلا این یه ماهیتابه رژیمیه ولی از نظر شما این یه لپ تاپه که کلی توش فیلم و بازیه پر هیجانه و این و من وقتی فهمیدم که باهم فوتبال بازی کردیم و با هیجان داد زدیم گللللللللللللللللللل
یه روز که من خیلی خسته بودم اومدی و ازم توپ خواستی و من که حوصله نداشتم برم از تو ماشین برات بیارمش یه توپ خیالی رو تو دستم گرفتم و گفتم بگیرش به دست خالیه من که حالت گرفتن توپ و داشت نگاه کردی و با یه لبخند اونو ازم گرفتی و حدود یکساعت با اون توپ خیالی بازی کردی،گل زدی،شوت زدی توی دروازه،فریادزنان شادی بعد از گلت و سر میدادی و به ما یاد دادی میشه با نداشتن ها هم خوش بود و خندید