احمدرضااحمدرضا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

پسرانه های من

رفتن من به آتلیه

وقتی شش ماهم شد با مامان و بابا و عمه رفتم آتلیه برا گرفتن چندتا عکس.... مامان و بابا مجبور شدن  دوروز و هر بار ٣ ساعت درگیر عکس گرفتن من بشن خیلی حس خوبیه که کلی آدم برام شکلک در میووردن و من توجهی نمیکردم اینا چندتا از عکسامه که گرفتم                       ...
7 آبان 1392

من و اگزما....

بعد از ٤٠ روزگی  کم کم لپام قرمز شد و جوش ریز داشت مامان و بابا  من و کلی دکتر بردن دکی گفت اگزما دارم و کم کم خوب میشه..... اما روز به روز پوست من بدتر میشد و مامان و بابا هم کلی غصه میخوردن دیگه بدنم،سرم و پاهام درگیر شده بود  مامان خیلی غصه میخورد با تشخیص اگزما من یه بچه خاص شدم مراقبت از من خیلی کار سختیه باید لباس ضدحساسیت بپوشم،لباسام باید آستین بلند باشه،وقتی مامان میره اداره شیر خشک مخصوص بچه های حساس میخورم،بالش و تشک و پتو خاص دارم،بغلم که میکنن صورتم به لباس بقیه نخوره و کلی کارای دیگه که مامان با دقت و وسواس مواظبمه اگه گفتی من الان کجام؟؟؟؟ با مامان و بابا و خاله زهره و خاله راضیه و عم...
6 آبان 1392

کودکانه های من.....

اینجا من ٤٠ روزه شدم و اولین سفر من به پارسیان شهر پدریم بود....نه اینکه اولین نوه هستم برا دیدنم لحظه شماری میکردن دوتا گوسفند قربونی کردن و کلی خوش گذشت....اینجا من بغل زن عموم هستم کنار دریا ....خوابم میاد آخی مهمونا رفتن من خوابم میاد..... بعد از دو ماه اینور اونور بودن بالاخره اومدیم خونه خودمون چه سکوتی و چه آرامشی     ...
6 آبان 1392

ماه اول تولدم

برای من هیچ چیز لذت بخش تر از خوابیدن نیست این منم  20 روزه شدم ،لباس نو پوشیدم و قراره برم ختنه بشم ،من که خوابم میاد ولی مامان فول استرسه   بعد از 7 روز حلقه ختنه افتاد و اما امروز 28 اسفند سال ٩٠ - من 31 روزه شدم و مهمتر اینکه دومین سالگرد ازدواج مامان و باباست سه تایی اومدیم رستوران ولنجک من اما بازم خوابم...... ...
6 آبان 1392

اولین روزها.....

دست کوچولوم و باز هم .....   این ناف منه که تو اون روزها غصه مامان و بابا شده بود با کلی تاخیر بالاخره روز 14 تولدم افتاد و مامان نفس راحت کشید ...
5 آبان 1392

سونو گرافی مامان

این اولین سونو گرافی مامانه.........   این هم یه سونو دیگه است کلا مامان زیاد سونو رفت ولی این با بقیه فرق داره آخه سه بعدی بود،خیلی تلاش کردم ازم فیلم نگیرن آخه پوششم مناسب نبود ولی مامان قول داده سی دی من و به کسی نشون نده ...
5 آبان 1392