مامانیم
خوشمزه مامان سلام......
این روزا خیلی شیطون شدی گاهی واقعا حس میکنم دارم پیشت کم میارم ، لجباز شدی و نق نق میکنی ولی با همه این اوصاف خیلی شیرینی. حرف زدنت که من قربونش برم خیلی با مزه است.عمو و خاله و دایی و ... رو از اول اسم همه حذف میکنی و همه رو با اسم کوچیک صدا میکنی مثلا همکارای مامان شدن: شیلا،شهلا،اعظم و ....بندر هم که میریم خاله طاهره رو بلند صدا میزنی طاهره
اینجوریایی دیگه....
حساسیت غذاییت خیلی بهتر شده و تو این یکی دوماهه اخیر چیزای جدیدی رو بهت دادم جالبه که تا حالا بستنی نخوردی ولی عجیب بهونه بستنی میگیری همین که از کنار مغازه رد میشیم شروع میکنی و یک بند میگی: بستنی....بستنی....
آخی عزیزکم خیلی ناراحت میشم کاش میتونستم بهت بستنی بدم
دو سه روز پیش انار خوردی و بعدش دوباره صورتت قرمز شد و فهمیدم بهش حساسی اینم فعلا از برنامه ات حذف میکنم. بی صبرانه منتظر اومدن ماه بهمن هستم آخه میخوام اگه مشکلی پیش نیاد برات تولد بگیرم از حالا دارم کاراش و انجام میدم کلی برات برنامه دارم گلممممممممممممم
عاشق مسجدی اونم به این دلیل که صبح تا ظهر که من اداره ام شما اونجایی آخه خونه پرستارت(خاله سکینه) اونجاست .حیاط مسجد خیلی بزرگه و بهت خیلی خوش میگذره جوری که گاهی چند ساعت بعد از رفتنمون به خونه بهونه مسجد و میگیری!! وقتی ازت میپرسم مسجد چیکار میکنی؟ میگی : بدو....بدو
در اولین فرصت از مسجد برات چندتا عکس میزارم تا وقتی بزرگ شدی و دیگه تو این شهر نبودیم ببینی و برات خاطره بشه یه خاطره شیرین