احمدرضااحمدرضا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

پسرانه های من

اولین پست سال 93 - دوسال و دوماهگی

سلام...... بالاخره فرصت شد بیام و از شیرینیات بگم اول از تعطیلات عید بگم که برنامه رفتن به پارسیان عوض شد و رفتیم داراب عروسی خواهر خاله زهره که خیلی خوش گذشت و شما اونجا حسابی از نعمت حیاط بزرگ استفاده کردی و کلی دوست پیدا کردی که همیشه یادشون میکنی و اسمشون و میگی از بزرگا گرفته تا بچه ها 5 فروردین رفتیم کوه و اون روز اولین باری بود که شما سوار ماشین بزرگ شدی و به یکی از دوست داشتن هات رسیدی قربونت برم که کلی ذوق داشتی تعطیلات سیزده بدر هم رفتیم پارسیان و به دیدن آقا رائد (پسر عمو یوسف) که تازه به دنیا اومده بود رفتیم اینقدر با مزه میگی رائد که آدم دوست داره بخوره توروووووو حالا دیگه به قول خودت آقا شدی و کلی حرف م...
9 ارديبهشت 1393

سال 1393

سلام پسر عزیزم این پست و امروز که 28 اسفند سال 92 هست برات میزارم. امروز بعد از اداره میریم بندر و فرداشب هم که سال تحویله اونجا میمونیم و بعدش میریم پارسیان. دیشب سفره هفت سین خونمون و پهن کردیم که البته برای دور بودن از دسترس شما رو پیشخوان اشپزخونه اونو چیدیم که شما عاشق اون دوتا ماهی قرمزش هستی پسرم ... یکی یه دونه من دو جمله هست که باید بهت بگم: 1.تشکر برای بودنت در سالی که داره تموم میشه 2-آرزو برای داشتنت در سال آینده پسرکم ....خیلی کارایی که میشد برات انجام بدم و نتونستم که امیدوارم منو ببخشی  از طرفی خیلی برا کارایی که انجام دادم زحمت کشیدم که امیدوارم راضی باشی بزرگ که بشی میفهمی دنیای ما آدم بزرگا دنیای ع...
28 اسفند 1392

24 ماه و 24 روز

سلام اینروزا خیلی زرنگ شدم کلی حرف میزنم و شیرین شدم ودر عوضش کلی هم لجباز شدم از اون مدلهای کلافه کن.تقریبا همه چی میگم و منتظرم یکی از این آدم بزرگای دور و برم یه حرفی بزنه تا منم شروع کنم به تکرار اون. چندنمونه های فرهنگ لغت من: مامان فمه: مامان فهیمه بابا اووف: بابا رئوف سی منی: سیب زمینی پخک: پفک ساکک: ساکت(انگشت اشاره رو میذارم رو دماغم و میگم سسسس ساکک) بلیم: بریم توجا میلی: کجا میری عادت دارم راه به راه بپرسم: چی شده؟ یکی دیگه از جملاتی که زیاد میگم اینه: وای.... عجیبه وقتی تو خونه مشغول بازیم هر چند دقیقه یه بار میام پیش مامان و میگم سلام دست بده بعد که ...
26 اسفند 1392

جشن تولد دوسالگی احمدرضا با تم باب اسفنجی

    تولدت مبارک گل پونه،گل قشنگ من یکی یه دونه  بشم پیش کش چشمات تا بدونی،چقد دوست دارم خدا میدونه تولد 2 سالگی من برگزار شد هورااااااااااااااااااااااا 24 بهمن یعنی سه روز زودتر جشن تولد من بود مامان برا برگزاری این جشن خیلی تدارک دیده بود و خیلیا هم کمکش کردن تازه چندتا از دوستای مامانم از راههای دور اومدن که کلی ازشون ممنونم خاله زهره و خاله راضیه از داراب اومدن و خاله فهیمه از حاج آباد اومدو خاله سمیه هم از میناب اومد مامان بزرگ و بابا بزرگ و عمو محمد هم از پارسیان اومدن که دست همشون درد نکنه و بقیه خاله ها هم  که از بندر اومدن و کلی لطف کردن &...
10 اسفند 1392

روز شمار تولدم

این روزا مامان و بابا به شدت درگیر کارای تولد منن .... یه تولد با تم باب اسفنجی تم تولدم و مامان داده برام طراحی کردن و بعد رفتیم چاپش کردیم من کلی ذوق زده شدم خدا کنه مشکلی پیش نیاد و من یه تولد حسابی داشته باشم عمه هم قول داده بیادآخه عمه جونم دوهفته بعد از تولد من عروسیشه                                                              ...
16 بهمن 1392

قصه حجامت

آقا پسر ما در سن ٢٣ ماهگی و در شب میلاد پیامبر مهر و رحمت و امام جعفر صادق حجامت شد هورااااااااا   از شش ماهگیه احمدرضا به شدت وسوسه شدم ببرمش حجامت ولی میترسیدم اذیت بشه تا اینکه با مطالعه مجدد فواید حجامت و تاکید اسلام به انجام دادن اون ایندفعه خیلی جدی تصمیم کبری گرفتم و شوهری رو راضی کردم که البته تا همون روز آخر راضی نمیشد و راهی مرکز حجامت شدیم .     نوبت گرفتیم و صبر کردیم بعد رفتیم پیش دکتر ،آقای دکتر در مورد تغذیه و طب سنتی راهنمایی هایی کرد و دوتا حجامت عام نوشت یکی برا همون شب و یکی برا ١٢ روز بعد. اتاق حجامت برا آقایون و خانومها متفاوت بود و چون خانوما خوش اخلاق ترن  من و پسری ...
2 بهمن 1392

جدا خوابیدن من

اینجانب از بدو تولد رو تخت خودم میخوابیدم تا اینکه شش ماهه شدم و مامان رفت سرکار..... و به دلیل وجدان دردی که از دور بودن من داشت من و شبا برد رو تخت خودشون و اینجوریا تخت ما سه نفره شد و حالا یعنی ١٦ دیماه سال ٩٢ و در بیست و دو ماه و بیست روزگی من مامان تصمیم جدی گرفت و من و برد تو اتاق خودم و روی تخت خودم ،حالا شبا چندین بار بیدار میشه و میاد بهم سر میزنه ...
18 دی 1392

شله زرد

مامان برا سلامتی من نذر داشت رفتیم بندر و اونجا شله زرد درست کردن خیلی خوش گذشت من از موقعیت سو استفاده کردم و کلی تو حیاط بازی کردم مامان هیچ وقت نمیذاره برم تو خاکا برم تو آبا ولی من اون روز همه این کارا رو کردم خیلی خوب بود.     خدایا همه مریضا رو شفا بده..... آمین اینم من تو بغل آبجی فاطمه و کنار آبجی محدثه.... خیلی دوستشون دارم این عروسک خانوم رامیلاست (دختر دایی علی) علاقه خاصی به شیشه شیر من داره گاهی وقتا با هم شریکی شیر میخوریم ...
1 دی 1392