احمدرضااحمدرضا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

پسرانه های من

هوای بارونی

خدا جونم خیلی ممنون بابت بارون قشنگی که برامون میفرستی..... روزهای سخت مریضی رو سپری کردم مامان خیلی مواظبمه ولی خوب الان همه مریض میشن منم مثل بقیه  مامان راه به راه منو میبرد پیش خانم دکتر تا اینکه بعد از دو هفته خوب شدم بعد از یه شب بارونی برا خوردن صبحانه رفتیم ساحل خیلی خوش گذشت و با اینکه من دوره نقاهتم و میگذروندم ولی بازم کلی شیطنت کردم من در حال تفکری عمیق...... و عصر همون روز رفتیم ساحل کرپان(از روستاهای سیریک) یه ساحل بکر و دست نخورده   ...
1 دی 1392

خدایا شکرت

پسرم :   ازت ممنونم بابت وقتایی که خنده تو ، نگاه تو بزرگترین دلیل آرامشم شد. ازت ممنونم بابت وقتایی که دست کوچولوتو رو صورتم کشیدی و من و عاشق خودت کردی. ازت ممنونم بابت وقتایی که خنده تو تنها دلیل خنده من شد. ازت ممنونم بابت اولین باری ( 4 ماه و نیمگی )که  گفتی .....ماما و من غرق در شادی شدم. ازت ممنونم بابت وقتایی که تو اوج عصبانیت من معصومانه میگی ...مامان. و من و به خنده وا میداری. ازت ممنونم بابت وقتایی که شیطنت بی حد و اندازت به من تمرین صبر میده. ازت ممنونم بابت وقتایی که از خواب بیدار میشی و با خنده میگی سلللللام و منو واسه شروع یه روز تازه امید میبخشی. ازت ممنونم بابت وقتایی که من و مج...
1 دی 1392

مامانیم

خوشمزه مامان سلام...... این روزا خیلی شیطون شدی گاهی واقعا حس میکنم دارم پیشت کم میارم ، لجباز شدی و نق نق میکنی ولی با همه این اوصاف خیلی شیرینی. حرف زدنت که من قربونش برم خیلی با مزه است.عمو و خاله و دایی و ... رو از اول اسم همه حذف میکنی و همه رو با اسم کوچیک صدا میکنی مثلا همکارای مامان شدن: شیلا،شهلا،اعظم و ....بندر هم که میریم خاله طاهره رو بلند صدا میزنی طاهره اینجوریایی دیگه.... حساسیت غذاییت خیلی بهتر شده و تو این یکی دوماهه اخیر چیزای جدیدی رو بهت دادم جالبه که تا حالا بستنی نخوردی ولی عجیب بهونه بستنی میگیری همین که از کنار مغازه رد میشیم شروع میکنی و یک بند میگی: بستنی....بستنی.... آخی عزیزکم خیلی ناراحت میشم کاش می...
20 آذر 1392

تعطیلات آخر هفته

دو روز آخر هفته  که مامان و بابا تعطیلن خیلی به ما خوش میگذره کلی با هم بازی میکنیم و بابا برا جبران روزایی که تو هفته پیشمون نیست و میره دانشگاه ،همش ما رو میبره بیرون این عکس اولین کشف علمی منه که موفق شدم خودم و به بالای کابینت برسونم این نمایی از نماز خوندن منه ، یه سجده همچین پر از خشوع این کلبه رو وقتی ٤ ماهه بودم و با دایی اینا رفتیم شیراز مامان برام خرید من ترجیح میدم برم روش تا برم توش گاهی هم مثل توپ اونو قل میدم بعضی وقتا مامان برا اینکه بتونه اتاق من و مرتب کنه من و میزاره تو تختم یه جورایی زندونیم میکنه ،آخه من تخصص و سرعت عمل بالایی برای بهم ریختن همه زحمات مامانی تو ٥ دقیقه دارم...
18 آبان 1392

اولین دو کلمه ای من

من با اینکه خیلی زود کلی کلمه ها رو یاد گرفته بودم  ولی دو کلمه ای ها رو تو بیست ماه و سیزده روزگی گفتم و اونم این بود: ماشین بابا این عکس آویز جلو ماشین باباست. اولین کفشی که من پوشیدم این کفش و تو سی و پنج روزگی با لباس عیدم پوشیدم ...
18 آبان 1392

من و اداره

امروز خاله سکینه(پرستارم) میخواست بره دکتر به خاطر همین مامان مجبور شد من و یک ساعتی ببره اداره من هم تو این یک ساعت کلی خوش گذروندم و اذیت کردم مامان هم در اولین فرصت من و برد پیش پرستارم این سیستم نیاز به بررسی حسابی داره به خصوص فن کیس کاشکی میشد مثل زونکن برم تو کمد الان من یه زونکن شدم و رفتم تو کمد ...
18 آبان 1392

20 ماهگی من.....

همین که من قهر میکنم مامان میاد عکس میگیره.... الان ساعت ١ شبه من از خواب بیدار شدم و قصد خواب ندارم... مامان بازم غذا میخوام..... یکی از بازی های مورد علاقه من اینه که گوش پاک کنا رو بریزم رو زمین بعد یکی یکی بزارمشون تو جعبه اش.... اینجا ساحل سیریک..... اومدیم کبابی بزنیم بدن هوا خیلی عالیه من دارم خیار سبز میخورم تا کباب حاضر بشه ...
7 آبان 1392

من و جنگل شمال...

چند روز بعد از اینکه واکسن ١٨ ماهگی و زدم با مامان و بابا و باباحاجی و مامان مکه رفتیم مسافرت خیلی خوش گذشت...اینجا شماله به نظر شما کله من از اینجا رد میشه؟؟؟ ...
7 آبان 1392