احمدرضااحمدرضا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

پسرانه های من

شروع سه سالگی

1393/12/9 13:16
نویسنده : مامان
289 بازدید
اشتراک گذاری

شازده در شروع سه سالگیش....

- نماز رو تقریبا کامل بلده فقط ذکر تشهد و تسبیحات اربعه رو بعضی جاهاش کم میاره و اهنگش و میزنه(اینم از مزایای زندگی تو مسجده)

- مکبر نماز بودن و هم بیشترش و بلده و از همه مهمتر اینکه ترتیب نماز و خوب یاد گرفتهتشویق

- شعر اتل متل یه مورچه،حسنی بی دندون شده،سوره توحید و حمد و کوثر و عصر رو هم بلده
بوس

- هرچی تلاش کردیم رنگا رو بهش یاد بدیم نشد ولی دقیقا از روزی که سه ساله شده علاقه خاصی به شناختن رنگا پیدا کرده و همش میپرسه : این چه رنگیه؟

گاهی ما واقعا میمونیم بگیم چه رنگیه....مثلا میگه بابا چه رنگیه؟ پی پی چه رنگیه؟ خونه چه رنگیه؟آب چه رنگیه؟ و.....

شروع شناخت رنگها رو از آبی شروع کرد و حالا قرمز و زرد و نارنجی و سبز و به خوبی یاد گرفته و توسی و مشکی و قهوه ای رو در حال ثبت در ذهنهخندونک

- تو حرف زدن کم نمیاره ولی تازگیا پیش غریبه ها دیر حرف میزنه یا کلا میره رو سایلنتسکوت

- معنی کارا و رفتارا رو به خوبی درک میکنه و تو شرایط خاص از این جملات استفاده میکنه:

من ناراحتم(قیافه: سر پایین و گردن کج و لبا جمع شده به حالت غنچه- صدای ضعیف و لرزان-شرایط : وقتی از چیزی منع شده،یا میخواد حرفی بزنه و چیزی بخواد که میدونه جواب نه میشنوه)

من دارم عصبانی میشم یا داره اعصابم خرد میشه(قیافه: ابروها گره کرده و تو هم،دستها رو به بالا-صدای بلند و شمرده-شرایط: وقتی بابا تو ماشین آهنگی که شازده داره زمزمه میکنه رو عوض کنه،وقتی بابا و مامان سر به سرش بذارن،میخواد بره تو اتاق مامان بابا و اجازه داده نمیشه)

احمدرضا رو دوست داری؟(قیافه: نگاه مستقیم تو چشم،لبخند بر لب، آماده برای بوسیدن و بغل کردن)

- بازی که اینروزا سرگرمت میکنه و خیلی دوست داری خونه بازیه که به قول خودت یا داری برج میلاد درست میکنی و یا مسجد آرام

- با ورود به سه سالگی درجه شیطنت و انرژی شازده بیشتر شده و کارایی میکنه که ازش بعیده مثل جیغ و داد و بدو بدو - پریدن روی مبلا- پرش و حمله های ناگهانی روی مامان و بابا-رفتن سراغ کابینتها وقتی مامان و بابا تو اتاقند و ریختن عرقیجات و خوردن اونها و.....

- تازگیا دوست داره کشتی بگیره و خیلی حرفه ای بابا رو فتیله پیچ میکنه و چنان نفس نفس میزنه انگار از یه نبرد حسابی اومده

- رابطه بین آدما رو میفهمه و به زن دایی اسماش میگه: دایی محمود خیلی دوست داره عاشقته....برو بغلش کنچشمک

- هر آهنگی که میشنوه انگار مجبوره باهاش بخونه اینه که کلمه های آخر و زمزمه میکنه و یا آروم یه چیزایی میگه که به آهنگه بیاد و اینجوریاست که خیلی از آهنگهای ماشین و بلده و یاد گرفتهعینک

- جدیدا عاشق دارو شده و راه به راه میره سراغ یخچال و میگه وای چقدر تب دارم باید دارو بخورم و شروع میکنه به سرفه .... و ما برای اینکه یه وقت داروی بدی نخوره شربت زینک و گذاشتیم جلو و در معرض دید که خودش مقدارشو میدونه و میره میخوره و بقیه دارو ها رو هم میگه داروی باباست خیلی بد مزه استزیبا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)