عشق ما - دوسال و نه ماهگی
- مامانی.....
- بله پسرم
- دوستت دارم،عاشقتم،دورت بگردم
این حرفای قشنگ و اینقد بامزه میگی که خدا میدونه. همین که از دستت عصبانی میشیم میای جلو و خیلی مظلوم میگی : احمدرضا رو دوست داری؟
هیبچی دیگه ما هم لبخند زنون بغلت میکنیم و میگیم بلههههههههههه
شازده کوچولوی ما یه دنیا اسباب بازی داره ولی عمرا تنهایی بازی نمیکنه
گاهی وقتا میگیم کاش دوتا بودن
همین که میره تو اتاقش شروع میکنه:
-مامان....مامان فهیمه
-بله پسرم
-بیا ....احمدرضا کارت داره
-باشه مامان یکم کار دارم چند دقیقه دیگه میام
-مامان بیا.....کارت دارم بیا.....مامان بیا گیگه(دیگه)....حالا تو بیا ...آشپزخونه تعطیله بیا پیشم
- بله مامان اومدم
- ببین احمدرضا چه اتاقی داره، ببین چقد اسباب بازی قشنگ دارم بیا با هم بازی کنیم.
من و بابا مجبوریم نوبتی با شازده بازی کنیم
یه روز تصمیم گرفتم بدون اسباب بازی باهم بازی کنیم که کلی بهمون خوش گذشت و خندیدیم
تصور کردیم فرش رودخونه است و این روسریهای مامان سنگهایی که باید روشون بپریم که توی آب نیوفتیم
بعد برج میلاد ساختیم
بعد مسافرین محترم سوار قطار شدند و حرکت کردند
اپن آشپزخونه هم شد ایستگاه نقاشی احمدرضا